www.Tamaddon.tk

Maghalat-2
Home
Free Books
Persian Music
Business
Downloads
Sport
News
Linkestan
Social Articles
Civil Engineering

سنگی بر حوضچه مدرنیته
 
عليرضا عيانى:نخستين بارى كه راز سنگى مهتاب اين«گويچه بلورين خيال انگيز جهان سنتى»، به دست علم برملا مى شد، ديگر كمتر شاعرى مى توانست زورق تعابير زمينى خود را در دل درياى ستاره ها به هلال مهتاب ببندد. لاجرم در چنين عصرى كه معبد علم «آگوست كنت»، برپايى سقف انديشه خود را از پايدارى ستون هاى خردباورى به عاريت مى گرفت، كسى جرات تصور رخنه پذيرى پيكره الهه عقل را بر فراز محراب اين مكان غيرقدسى نداشت. دست تدبير آنچنان گره گشاى رموز هستى بود كه سخن از حيرتى منفعلان و زاهدانه در مواجهه با پيرامون كيهانى، ياوه و بى دانشى مى نمود. انسان قائم بر جهان، عليرغم حفظ حظ اساسى خود از نگره عرفانى، ديگر نمى توانست به همذات پندارى حسى با اين بيت حافظ برسد كه:

حديث از مطرب و مى گوى و راز دهر كمتر جوى

كه كس نگشود و نگشايد به حكمت اين معما را

پس شعر شاملو به عنوان زبان تفكر مدرنيته، منش سعدى را كه مى گفت: «زخاك آفريدت خداوند پاك...» به چالش مى طلبيد كه: «من آن بينوا بندككى سر به راه نبودم و راه بهشت مينوى من بزرو طوع و خاكسارى نبود.»

و در اين ميان پيش انگاره هاى حاكم بر رويكرد علم باورى، آنچنان راه هاى نرفته را هموار گام انسان مى كرد كه پيمايش حتى كهكشان راه شيرى، وسوسه اى محال نمى نمود. و از گذر چنين باورى بود كه آزمون پذيرى و اثبات گرايى، به ملاك كارآمدى علوم تبديل گرديده، ديگر بار نعره عقل نقاب از چهره جهان برافكند:

عقل گويد شش جهت حد است و بيرون راه نيست

بدينسان خرد تجربى محك آزمونى رخدادها شد. هر پديده عينى و ذهنى چون بعد داشت سنجه پذير بود و جز اين، هر آنچه و هر آنكه ره به خيال مى زد پيش انگاره هاى زيست شناسى، به مثابه الگويى مبنا، تركيب اندمواره جامعه را در نظريه جامعه شناسان شكل داد. داروينيسم اجتماعى به تبيين درآمد. رفتار انسان به رغم تبعيت از تمامى سازوكارهاى پيچيده، قابل اندازه گيرى شد و از همين جا علم روانشناسى، با گسست از تعلقات خاطر فلسفه، به تفسيرى كمى از انسان دست زد. مذهب براى ماندگارى راز خود در جهان جديد، «بازقرائتى» عقلانى يافت. و تعبير «افلا تعقلون» به عنوان ترجيع بند تاكيدى مذهبى بر عامليت عقل معرفى شد تا سازگارى دين با منطق جهان جديد نشان داده شود. الگوى نگرشى علوم تجربى، مدل روابط بين بخشى پديده ها را در حوزه هاى علوم انسانى پديد آورد. «اعتقاد به نظام مندى امور»، نقطه عزيمتى براى كشف قوانين در حوزه مهندسى اجتماعى گرديد. پس انگاره «چگونه حكومت كردن»، جاى «چه كسى حاكم شدن» را در علم سياست گرفت و مسئله توزيع قدرت در قالب تفكيك قوا پديدار شد.

توليد انبوه انقلاب صنعتى، نياز به تنظيم روابط كارى و تخصصى شدن را در قالب بحث تقسيم كار و بوروكراسى و... پيش كشيد. از ديگر سو هنر، تاويل نمادشناسانه و سمبوليستى خود را به نفع پيش فرض هاى شناسه پذير رئاليسم و ناتوراليسم وانهاد. كشف زواياى روايى و توصيفى از زشتى ها و پلشتى هاى چندش آور زندگى، به عنوان تلاش زيباى هنرى در واقع نمايى محسوب گرديد. منحط ترين و رقت بارترين روابط انسانى در برشى مقطعى به وسيله قلم جراحى نويسنده در معرض قرار گرفت. رمان نويس در هيئت يك متافيزيسين و يا يك بيولوژيست از لابه لاى تشريح مشاهدات تجربى محض خود به القاى نتايج استقرايى رسيد. توصيف ريزه كارى پديده ها، مناسبات اجتماعى و تمايل به ارزيابى كمى آنها، به عنوان محصول كارگاه هاى ادبى در تبعيت از مدل توليد علم تلقى گرديد. انقلاب هاى ادبى، ضمن انجام رفرم در قالب هاى سنتى، ضرورت جست وجوى سازوكارهاى نوينى در حوزه محتوايى به لحاظ اجتماعى و واقعى كردن مفاهيم مطرح كردند.

حتى شعر رياضى نيز سروده شد. بارى نگاه سنجه پذيرساز و كميت گرايانه به امور كه سمت و سوى مدرنيته را شكل مى بخشيد، در روند تكوينى خود، مورد نقادى هاى جدى قرارگرفت. شايد بتوان گفت از وقتى كه دلزدگى از تك ساحتى بودن هستى بر اساس روايت محض عقل شروع شد، گام هاى اول براى شروع مسيرى به نام پسامدرنيته برداشته شده بود. شالوده شكنان پست مدرن، كه خلوت خاطرى از چيرگى عقل محاسب و كاسبكار مى جستند، سرخوشانه از وجود ابعاد شناخت ناپذير زندگى سخن به ميان كشيدند. و بدين ترتيب معنى ناپذيرى، سنجه گريزى و پيش بينى ناپذيرى، خصلت هايى شدند كه جهان را در نگاه نخبگان پست مدرن هويت بخشيد تا نقش بنيادين عقل در تفسير همه جانبه هستى به تعويق افتد. بى ترديد اتخاذ رويكردى از اين سنخ، جهان را از دسترس پذيرى عدسى چشمى ميكروسكوپ ها و تلسكوپ ها به چشم انداز دوررس و رازآلود كشانيده، اثبات پذيرى پديده ها را امرى محتوم نمى سازد. و درست از همين جا بود كه مفاهيمى چون پديدار شناسى، تاويل گرايى، هرمنوتيك، عرصه فراخ پوزيتيويسم را به تنگ آوردند. بينش مكانيكى به جهان در افق ديد خود با دگرگونى هايى مواجه شد و اين بار نه عقل انسان كه وجود انسان، هدف شد. ايدئولوژى هاى دوران مدرنيته كه از ادبيات حماسى براى تبيين وقايع سود مى جستند، دچار قبض و بسط اساسى در توليد هيجان و شيفته سازى و مبارزه طلبى شدند. اينك تمايزيابى، تنوع طلبى و ناهمسانى به رغم انگاره هاى يكدست سازى مدرنيته، ملاك عام رفتار هاى انسانى در حوزه هاى اجتماعى و هنرى شده بود.

هنر با فراغت جستن از استيلاى مدل هاى پيش فرضى نظير ساينتيسم، سوسياليسم و... به تازه كردن نفس در جهانى بدون بايد ها و شايد ها رو آورد. با قطبى ديدن و چيدمانى كردن فضا هاى هنرى از قهرمان و ضدقهرمان، تاريخ انقضا يافت و هنر غير روايى و گاه ضدقصه پديدار شد كه در آن حكايت از نفس «هست» انسان در مقابل «بايد»هاى مكاتب، مدخليت يافت. «انسان به ماهو انسان»، چنان ارج و قرب يافت كه صرف ترشحات ذهنى هنرمند بى آنكه محتاج قالب سازى هاى تئوريكى باشد، نام هنر گرفت و اين به معنى رواج نظريه «جريان سيال ذهن» بود. دقيقاً پارادايم نوينى به همان معناى كوهنى آن در حال اتفاق بود. «ديدن بدون ديد داشتن»، به رويه نگرشى متداول انسان تبديل شد. گرايش به بى فرمى، نظم شكنى، رهايى از الگوى ارسطويى وحدت موضوع و زمان و مكان، برداشتن ديوار هاى حائل با مخاطب در فضاى هنر (نشان دادن پشت صحنه ها، نمايش ضعف هاى جدى شخصيت اول، فرو كاستن از بار خطابى متن ها، راحت بودن پرسوناژها با تماشاگر و...) نمود عينى تفكر پست مدرن محسوب مى شود.

و شايد از قبل همين ذهنيت بود كه شخصيت فيلم مسافران بيضايى در همان آغاز فاصله را مى شكند و پيش ذهنيتى از مرگ خود در خلال فيلم، به تماشاگر مى دهد. و اين مصادف با زمانى مى شود كه شعرهاى پيش سروده بچه بودايى بورژوا (اسمى كه مراميان هنر، سهراب سپهرى را بدان موسوم كرده بودند) با تعليق ساختارهاى ايدئولوژيك رايج، ادبيات زيباشناسانه نوينى را در قالب مناسبات به هم ريخته زبانى وارد فضاى دهه شصت مى كند. و خواننده گرانجان تكاليف، با تنفس در تعابير خودمانى و انسانى سهراب، خستگى تاريخى خود را از تن مى افشاند: پشت سر نيست فضاى زنده پشت سر خستگى تاريخ است/ بار دانش را از روى پرستو برداريم / من قطارى ديدم كه سياست مى برد و چه خالى مى رفت/

و هم از اين دست است كه در فضاى تعرضى پست مدرن به نگاه اتوخورده عقلانى، به يكباره فيلم هاى ساده و ارتجالى كيارستمى كه خالى از جلوه افكنى هاى سمعى بصرى استوديوهاى سينمايى مرسوم بود، از حاشيه به متن توجه، تغيير موقعيت مى دهد. و شعر شاملو با انگاره هاى جديد اومانيستى، به موازى سازى خداى زمين (انسان) و آسمان مى رسد، اگرچه لحن و روابط واژگانى همچنان خطابى و ميراث دار مدرنيته است: «پس آنگاه زمين به سخن درآمد...» اينك نه تنها در معمارى و موسيقى و ساير فضاهاى هنرى كه بل در «علم مديريت» نيز ردپايى از ساختارشكنى هاى پست مدرن در قالب پارادايم مديريت نوين مطرح مى شود كه با بر زدن هرم سلسله مراتب و ديوانسالارى مدرنيته، سازمان ها را در معرض انسانى ترين تغييرات قرار مى دهد. پذيرش طبيعت منحصر به فرد انسانى و اينكه به قول شاملو هر «انسان جهانى است»، زمينه اقتضايى متفاوتى را در مهندسى اجتماعى و علم سياست پديدار مى كند. بدين ترتيب شايد سنگى كه نيچه نخستين بار در نقد مدرنيته به حوضچه انديشه انداخته بود، به صورت دواير متحدالمركزى تا حوزه هاى مختلف علوم انسانى گسترش پيدا كرده است.

اينك حتى در هنر تبليغ نيز به جاى نقش و نگارهاى مطنطن مى توان شاهد بود كه چگونه از عكس يك سنجاق قفلى به عنوان نماد سادگى و راحتى كالاى سوژه و يا عبارات دستنويس با كلمات عمداً جاانداخته شده، استفاده شده است. سازوكارهاى معيشتى مردم نيز در اين ميان از تأثيرات پست مدرن بركنار نمانده به طورى كه اگر جمله «مردم آنگونه مى پوشند كه فكر مى كنند» را بپذيريم، مى توان ظهور سلايق و پسندهاى پسانوينى را در پوشش نسل جديد به عيان ديد. از ديگرسو گفته مى شود كه عصر تك ستاره ها در تمامى حوزه ها سرآمده است. و عجبى هم نيست كه به اعجاب حضور اينترنت، و كوچك شدن جهان، جايى براى اسطوره سازى نمانده باشد. ايده پيش بينى ناپذيرى جهان كه از فرآورى هاى انديشه پست مدرن بود به حدى از اشاعه رسيده كه برخى از ممكن بودن هر اتفاقى در خارج از دايره محاسبات عقل، سخن به ميان مى آورند.

و دوباره انسان و جهان راز مه آلودى مى شود كه وسعت آن به پيمايش علم در نمى آيد. و درست در لحظه اتفاق همين معناست كه افكار «تن رها كن تا نخواهى پيراهن» مولانا در آمريكاى مدرن و شايد پسامدرن، مرجعيت عام مى يابد. به اين ترتيب ايران سر برآورده از كارگاه نظريات حماسى، رواج افكار آرامش بخش و تجريدى كريشنا مورتى، پائولو كوئيلو و كارلوس كاستاندا، خليل جبران را به تجربه مى نشيند. و مدخليت يافتن معيارهاى انسانى چنان عرصه هاى نظرى را به بازخوانى پيش تعريف ها اشتياق مى بخشد كه سئوال «مذهب براى انسان يا انسان براى مذهب؟» بر زبان تئوريسينى جارى مى شود. بدين سان انسان عصر پسامدرن با گذر از مسير تكاملى تاريخ و در جست وجوى گمشده خود به خود مى رسد.

او با نفى هر نوع ارزشداورى، رها و يله خود را هدف هر جست وجويى مى بيند. و اگر فصل مشتركى در اين بين ميان پست مدرنيسم و عرفان گهگاه پيدا مى شود نه به معناى رويكرد همگرايانه اين دو جريان است، بلكه به جز «عقل گريزى» و «انسان مدارى»، نقطه تعاطى ديگرى وجود ندارد. پست مدرنيسم اگر عقل را به چالش مى كشد نه به عملى سالكانه و رازورزانه دست زده و نه در پى تخريب نشانه هاى تمدنى است، بلكه سر آن دارد كه در عين برخوردارى از بهره بردارى هاى عقل تجربى در توليد مواهب مادى، از آزار و اذيت اين بوالفضول در حريم خلوت هنرى و حوزه علوم انسانى بركنار ماند تا خوشباشى زندگى فردى و اجتماعى اش در حاكميت مطلق عقل تيره نشود. و شايد درك انگاره هايى چنين بهتر معناى عنوان كتاب باباچاهى را در ذهن به معنا نشاند وقتى كه سرود: عقل عذابم مى دهد.

به راستى راحتى و خودباشى نسل جديد در مناسبات اجتماعى، موج هاى به وجود آمده ديگرى از همان سنگ به آب افتاده نيست؟ جالب است كه بچه هاى عصر جديد نيازى به خود اثباتى در قالب انواع قسم و سوگند را ندارند. آنان در جواب احوالپرسى به جاى رعايت آداب متعارف تشكر كردن، به راحتى اظهار مى كنند كه حالشان خوب يا بد است. همچنين ادبيات گفتارى و رفتارى آنها به حدى متأثر از موج جديد پسامدرنيته است كه به جاى ارزشگذارى در توصيف افراد، از تعابير متفاوتى استفاده مى كنند. آنها روابط سر مگوى خود را از خلوت مهتابى پارك ها به كنج قهوه اى كافى شاپ ها برده اند. نسل سوم بى هيچ پشتوانه تحليل تئوريكى عاشق مى شود و به قول سهراب بى فلسفه توت مى خورد. به راحتى راست گفتن، دروغ مى گويند، به رغم اختلاف هاى رفتارى، به سادگى با هم كنار مى آيند. (به ياد بياوريم ديالوگ ها و نوع روابط متفاوت زندانى هاى نسل جديد را با ساير هم بندها در فيلم زندان زنان) فراموش نبايد كرد كه جامعه سبك رفتارى خود را با حلقه هاى واسطه اى از حوزه هاى فلسفى مى گيرد.

به هر حال در وراى همه آنچه گفته شد، نبايد ناگفته گذاشت كه رواج تفكر پسامدرنيسم بالطبع درگذر از لايه هاى اجتماعى به شكل گيرى تعاملات رفتارى و بيشنى خاصى خواهد رسيد كه پرداختن به اين موضوع مجال متفاوتى را مى طلبد. اما در همين حد نيز مى توان به اميد گره گشايى از سئوالات زير نشست.

۱- رويكرد عقل باور تحولات روشنفكرى ايران، كه «خودآگاهى» ناشى از دغدغه هاى تاريخى و اجتماعى را هماره انگيزاننده پويايى خود مى داند، با پيدايش انديشه هاى جديد پسامدرن به چه منطق رفتارى در تحليل پديده ها خواهد رسيد؟

۲- تكليف روند دموكراتيزه كردن جامعه در عين برخوردارى از پيش فرض هاى عقل محورى با توجه به رويكرد عقل گريز پسامدرن چه خواهد بود؟

۳- برنامه ريزى توسعه در جهان پيرامونى، آيا الزاماً از روند تكاملى تاريخ غرب عبور خواهد كرد؟

۴- عقل گرايى، توجه به خرد جمعى، در زمانى كه هاله اى از تفكر خردگريز پسامدرنيسم گسترده مى شود به چه وضعيتى درخواهد آمد؟

۵- آيا دين دوباره در جهت سازوكاريابى خود با منطق دنياى جديدى نيازمند بازخوانى مجددى از زبان متكلمين متاله خواهد بود؟

۶- با توجه به ماهيت «تئورى گريز» پسامدرنيته كه فاقد بروندادهاى سيستمى منتظمى در تحليل رويدادهاست، از چه پشتوانه تحليل نظرى براى تبيين وقايع اجتماعى در ايران استفاده خواهد شد؟اگرچه در نهايت معلوم نيست كه اين سنگ نقد افتاده در حوضچه مدرنيته، چه موج هاى ديگرى را برخواهد انگيخت، اما آنچه كه حداقل بديهى مى نمايد اين است كه با توجه به اينكه انديشه پست مدرنيسم را برخى جريانى مستقل نمى دانند و از آن به عنوان «تالى تعديل كننده نهاد مدرنيته» ياد مى كنند، انتظار مى رود كه به دليل عدم سيستمى بودن اين تفكر و مبهم بودن پيكره بندى فكرى آن، عقلانيت تعديل شده، به هر حال به عنوان مقياس و شاخص اجتناب ناپذير دوران گذر از سنت در جهان رو به توسعه خواهد بود. نبايد به طاق نسيان خاطر سپرد كه رويكرد پست مدرن به هر آدرس و نشانى هم كه بينجامد، قطعاً ره به پس سر خود يعنى كوچه هاى سنتى تاريخ نخواهد گذارد.

این سایت را صفحه خانگی خود کنید

جهت حمایت از سایت تمدن لطفا بر روی لینکهای زیر کلیک کنید

02.gif

WorldWide-Cash.net